هنــر درمان خــویشتــن

۴ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۸ ثبت شده است

اعتماد

دیر اعتماد میکنم و زود اعتمادمو از دست میدم. به جرات کسی و ندارم که بهش  بی قید و شرط تکیه کنم و بدونم پشتمو خالی نمیکنه و در احساساتش صادقه.. چه خوش خیالم من ساده ....


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
یک روانشناس

هفته 18 بارداری

- خوشحالم که بعد از ویار و حالت تهوه و ترش خوری ها که کمی به آدم حس و حال بارداری میداد ، حالا باز دوباره همون حال اومده سراغم اما با شکم کمی برآمده و تکون های ریزی شبیه ترکیدن خباب های بازی بچه ها و ذوق برای سونوگرافی این هفته که جنسیتش معلوم میشه .


- ناراحتم از اینکه  نتونستم باهاش درست حسابی صحبت کنم . کمی براش لالایی میخونم و قرآن و صدای اذان و بلند میکنم یا به علی میگم اقامه بگه که بشنوه. دلم میخواد خیلی کارهای بیشتر کنم. خیلی بیشتر برسم به خودم . مقوی تر . مویز و کندر بیشتر. دعا و نمازهای بیشتر... اما خب نمیشه!


- متعجبم! رقیق شدم. در آن واحد هم گریه میکنم هم خنده . مثلا به نبودن علی فکر میکنم و بغض میکنم مث دخترای لوس. علی میخنده بهم . منم خندم میگیره. کجا خودمو رها کردم انقدر ول شدم تو زندگی؟ کیف داره . بیخیال همه چی... شدم یه گوله حس ... میخوام بیشتر هم بشه .. دارم کیف میکنم با علی...هوای علی و داشتن.. حسودی نکردن به این و اون .. بیخیال دوری از خونه... حال مادربزرگ و پرسیدن...لوس بازی دراوردن و این حرفا 


- گیجم! این وسط هم علی از فرانکل در جستجوی معنی و خرید . انقدر که با سوالات فلسفی ذهنشو قاطی پاتی کردم... الان اونجام که میگه آدمایی که ول شدن توی زمان از بیکاری نه هدف دارن نه میتونن آینده ای و ببینن معنی ای ندارن ! این دقیقا منم . من ضعیف که هیچ هدفیبه ذهنش نمیرسه . یا اگه میرسه از حقارتش میترسه . جرات انجامشو نداره . کار بزرگ تو ذهن من جا نمیشه . چرا ؟ چون من به اندازش بزرگ نیستم. امیدوارم در این مدت بتونم تئوری قابل قبولی پیدا کنم . چیزی که بشه برای بچه هم تعریف کرد ...







۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
یک روانشناس

آیا منزل مادرشوهر احساسمان را بیان کنیم؟

جواب : بله! اینکه شما در هر محیطی باتوجه به شرایطش احساستان را بیان کنید یک توانمندی است. برای بهبود روابط بگذارید دیگران بدانند چه احساسی در شما ایجاد میکنند. 


مقدمه:

من به آدمهای اطرافم اعـــتماد کافی ندارم(جز تعداد معدودی). 

یعنی مطمئن نیستم در کاری که میکنند پیشبینی پذیر هستند یا نه . یا مطمئن نیستم حرفهایشان یا احساساتشان که بروز میدهند واقعی است یا نه؟ یا اصلا میشود روی ادعاهایشان حساب کرد؟

روی این حساب همیشه فاصله ام را با این افراد حفظ میکنم و خودم را لو نمیدهم. اما من که نمیتوانم غیرواقعی باشم پس هرجا که موقعیتش پیش بیاید که ناراحت یا خشمگین شوم احساسم را بیان میکنم.

مثال موقعیت :

همین دیروز از صبح برای شب منزل مادرشوهر دعوت شده بودیم به صرف پیتزا. شب که شد خبر دادند آشپز دیر رسیده و برنامه کنسله. حسم این بود که اگر همسر من قرار بود بپزه هر جا که رفته بودیم زود خودشو میرسوند که سر قولش بمونه. این بی مسئولیتی منو خیلی اذیت کرده بود! وقتی که رفتم منزل مادرشوهر چهره ام گرفته نبود اما دنبال فرصتی بودم که احساسم و بیان کنم پس گفتم:

" خیلی مغموم شدم. از صبحححح گفتید پیتزا داریم. (به گمونم انگشت اشارمو بالا اوردم . از اینکار والدگرانم راضی نیستم)"

و بعد بنده خدا شروع کرد به توضیح . خواهر شوهر به دفاع کردن از اشپز . و خود اشپز هم فکر کنم تحت تاثیر قرار گرفت. و مادرشوهر گفت که فردا انشالله. و همینطور هم شد.


بحث و نتیجه گیری: 

1- قبل انجام هر کاری هدفتون و بشناسید و طبق اون برنامه بچینید. مثلا من برنامه ام همونطور که خواستم پیش رفت اما هــدفم لزوما این نبود که فردا جبران کنند. حس میکنم زحمتی است که من انداختم و حس عزتمندی خوبی ندارم.

2- یا قول ندهید یا لطفا کاری کنید که سر قولتان بمانید. اینطوری اعتماد دیگران بیشتر به شما جلب میشود. 

3- اگر نتوانستید قولتان را عملی کنید قبل از هرچیز عذرخواهی کنید و فرصت دیگر را برای جبرانش انتخاب کنید. قبل از اینکه طرف مقابل خودش از شما بخواهد که جبران کنید. وقتی خودتون زودتر بگید نشان دهنده  فهم و شعور و مسئولیت پذیری شماست و اینکه طرف مقابل برای شما اهمیت دارد.

4- حواستون به وضع بدنیتون باشه اون از شما صادق تره . مثلا انگشت اشاره من مثل مامان ها اومد بالا که بنظرم قشنگ نبود!

5- اگر بیشتر خوب بودید تا بد خیلی سخت نگیرید. به تمرین ادامه بدید



کنارگوشه : داشتم فکر میکردم به بچه ام یاد بدم هم بتونه بدون ترس " بیان احساس" کنه و هم " خوش قولی" و " مسئولیت پذیری" و یاد بگیره.



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
یک روانشناس

اضطراب وجودی دقیقا یعنی همین

یک روز لیست توانمندی ها و داشته هامو مینویسم و قطعا طومار خواهد شد. 

اما مساله دردآور من اینه که

شبیه کسی هستم که هزاران راه در پیش روی داره و قدرت اختیارش باعث عذابش شده .

از روزمرگی از کسی نبودن

از روان بنه بی ارزشی ذاتی بشری

از نابودی محض و از جهانی بی هیچ اثر از من

میترسم.


آرزوم اینه کاااش یک روز خدا بیاد پایین ( یا من برم بالا) و بنشینیم چند کلمه ای منطقی با هم صحبت کنیم ...


هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم

چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
یک روانشناس